این جهان چیزی بجز،یک راهِ ناهموار نیست
هیچ کس در بحرِ ژرفِ بـرزخ و تنهـایی اش
اشکهای غربتش را ،شانه ای غمخوار نیست
گفتـه بودی صبر کن ، با صبـرْ دردت بِه شود
هیـچ دری دردتـر ، از صبــرِ لاکــردار نیست
آرزویــم بــود باغِ، عمـــرِ من گل بــر دهــد
غافل از دنیـا که در،دنیـا گل و گلـزار نیست
قصد کـردم هرچه دارم ،در رهت قربان کنم
حيف در انبانِ وامق،تحفه جز گفتـار نیست
"وامق کبودراهنگی"
.
,وامق ,کبودراهنگی ,، ,عشق ,بــر , ,وامق کبودراهنگی ,دنیـا که ,دهــدغافل از ,بــر دهــدغافل