گـر تو را زیبـا کشیدم ، حرمتِ آداب بود
دلبـر و رعنا کشیـدم ، قصِّه ات جذّاب بود
دلخوش از آرامشِ مـرداب بـودی، بی غزل
در غزلهایـم برایت ، آسمـان بی تاب بود
گیسوانت را ، کمنـد ی ساختـم بر گردنم
تیـر مـژگان و کمان و صیدِدل ،اسباب بود
واژه هایم دایما ، لیلا صـدا کـردن تو را
عشقِ مجنون وسه تارویک شبِ مهتاب بود
توسرابی دیدی و،دلخـوش به رؤیایت شدی
غافل ازمکرش برایت،دل که نه ،مرداب بود
رفتی و خـود را رهانـدی ، از کمندِ عاشقی
عشقِ ما در کوچـه های عاشقی ،نایـاب بود
گیسوانت را پریشان ساختی ،از هـولِ دیگ
دل کـه از بادی بلغـزد ، لایقِ سرداب بود
پاک کن وامق خیـال و ، خاطراتِ کهنـه را
خاطرت آسوده باشد،عشقِ اویک خواب بود
"وامق کبودراهنگی"
,، ,وامق ,و ,بود گیسوانت ,کبودراهنگی , ,وامق کبودراهنگی ,بود گیسوانت را ,ما در ,در کوچـه